شهدای گمنام
خیلی گشته بودیم ، نه پلاکی ، نه کارتی ، چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده . خاک ها وگل ها را پاک کردم . دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم . روی عقیق نوشته بود : (( به یاد شهدای گمنام ))
از خاطرات محمد احمدیان در تفحص شهدا
آمده بودم سر بدهم
نامش کریم بود . " کریم کشاورز " از بچه های لشگر فجر . در گتوند دزفول دیدمش . پرسیدم چطور شد دستت را از دست دادی ؟
فورا جواب داد :
آمده بودم سر بدهم که خدا این طور خواست .